اینجا همه خوبند ،خیالت راحت !
من مانده ام و چهارتا هم صحبت
این گوشه نشسته ایم و دلتنگ توایم
من ، عشق ، خدا ، عقربه های ساعت …
سالها هست که از دیدهی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان میبینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
هر شب من و دیدار،در این پنجره با تو
از خستگی روز همین خواب پر از راز
کافیست مرا،ای همه خواسته ها تو
دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو
پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو
آزادگی و شیفتگی مرز ندارد
حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو
یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟
دیگر نه و هرگز نه،که یا مرگ که یا تو
وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا-تو،همه جا-تو،همه جا-تو
پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم،از همه ی خلق چرا تو؟
سوختم،خاکسترم آتش گرفت
چشم وا کردم،سکوتم آب شد
چشم بستم،بسترم آتش گرفت
در زدم،کس این قفس را وانکرد
پر زدم،بال و پرم آتش گرفت
از سرم خواب زمستانی پرید
آب در چشم ترم آتش گرفت
حرفی از نام تو آمد بر زبان
دستهایم،دفترم آتش گرفت
از تمام عشقمان، فاصله اش سهم من است
هرکجا می روم از قصّه ی عشقی سخن است
چاره ای نیست! به رویای تو عادت دارم!
این، همان سخت ترین قسمت عاشق شدن است!
چندیست که آشفته ام ای یار جوانم!
برگرد و از این حال پریشان برهانم
از قصّه ی چشمان تو دل کندن و رفتن
هرگــز نتوانم، نتوانم، نتوانم!!
با که گویم ای یاران قصه پریشانی
حال ناخدا دارم در شبان طوفانی
لحظه ای نیاساید چشم گریه آلودم
چون درخت پر اشکم در هوای بارانی
به روشنایی سیمای من نگاه مکن
به جان دوست دلم چون شبان تاریک است
به موج خنده ی تلخم فروغ شادی نیست
که این نشاط به سر حد گریه نزدیک است
نمیدانم چه باید کرد ؟
بمانم یا که بگریزم ؟
اگر خواهم بمانم با تو میبازم جوانی را
وگر خواهم که بگریزم چه سازم زندگانی را؟
گریزان بودن از یکسو غم فرزندم از یکسو
کجا باید کنم فریاد این درد نهانی را؟
ای جلوه ی برق آشیان سوز تو را
وی روشنی شمع شب افروز تو را
زآن روز که دیدمت شبی خوابم نیست
ای کاش ندیده بودم آن روز تو را
گل نیست چنین سرکش و رعنا که تویی
مه نیست بدینگونه فریبا که تویی
غم بر سر غم ریخته آنجا که منم
دل بر سر دل ریخته آنجا که تویی
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادمو باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از منو از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
هر تکّه از دنیای من، از ماه تا ماهی...
هر قدر، هرجا، هر زمان، هر طور می خواهی...
حتّی اگر مثل زلیخا آبرویم را...
از من نخواهی دید در این عشق کوتاهی...
حتّی اگر بی رحم باشی مثل ابراهیم...
نفرین؟ زبانم لال، حتّی اخم یا آهی...
من آخرین نسل از زنان عاشقی هستم
که اسمشان را راویان قصّه ها گاهی...
من آخرین مرغ جهانم، آخرین گنجشک
که در پی افسانۀ سیمرغ شد راهی
حالا بگو در ظلمت جنگل چه خواهد کرد
شاهین چشمان تو با این کفتر چاهی؟
قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم
تا در اين قصه ی پر حادثه حاضر باشم
حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و
من به دنبال تو يک عمر مسافر باشم
تو پری باشی و تا آنسوی دريا بروی
من به سودای تو يک مرغ مهاجر باشم
قسمت اين بود ، چرا از تو شکايت بکنم؟!
يا در اين قصه به دنبال مقصر باشم ؟
شايد اينگونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده ی اسم خوش شاعر باشم
شايد ابليس تو را شيطنت آموخت که من
در پس پرده ی ايمان به تو کافر باشم
دردم اين است که بايد پس از اين قسمتها
سالها منتظر قسمت آخر باشم !!
این شعر را همین حالا بخوان ...
و اگر نه بعد ها باورت نمی شود ...
هنگام سرودنش چگونه دیوانه وار عاشقت بودم ...
همین حالا بخوان ...
این شعر را که ساختار محکمی ندارد ...
و مثل شانه های تو هر بار گریه می کنم می لرزد ...
هر بار گریه می کنم ...
و پیراهن هیچ فصلی خیس تر از زمستانی نیست ...
که عاشقت شدم ...
وقتی به نبودنت فکر میکنم ،
بی اختیار لبخند میزنم ،
نمیدانی که این لحظه
تلخ ترین لحظه ی زندگیم را به تصویر میکشد .
قبول دارم ؛
یک لحظه ،
یک بوسه ، یک حرف ، یک شب ،
میتواند آغاز یا پایانِ یک احساس باشد.....!!
به خدا التماس میکنه...
مطمین باش یه کسی شبا به خاطر تو
تو دریایی از اشک میخوابه
ولی تو نمیدونی....
جایِ خالیت
به تنگ آورده
خلقم را
حوصله ام را
دلم را
دنیـــــــــــــــایم را
آنقدر که دیگر توانِ نفس کشیدنم نیست !!
گاه دلم میگیرد....
گاه زندگی سخت میشود
گاه تنها , تنهایی آرامش می آورد..
گاه گذشته اذیتم میکند...
گاه هوایت دیوانه ام میکند..
این `گاه ها`...گهگاه تمام روز و شب من میشوند..
آنوقت بغض گلویم را میگیرد!
درست مثل همین روزها...
بر من و تو روزگاری رفت و عشقی پا گرفت
عاقبت چرخ حسود این عشق را از ما گرفت
شادمانی بود و من بودم تو بودی عشق بود
عشق و شادی با تو رفت و غم مرا تنها گرفت
نغمه هامان در گلو بشکست و شادی ها گریخت
مرغ رنگین بال عشق ما ره صحرا گرفت
بوسه های آتشین بر روی لب هامان فسرد
آشنایی های ما رنگ جدایی ها گرفت
مرغ بخت آمد به بام خانه ام اما پرید
دولت عشق تو را ایام داد اما گرفت
داستان چشم گریان مرا از شب بپرس
ای بسا گوهر که دست غم از این دریا گرفت
جام لبریز امیدم را فلک بر خاک ریخت
عشق را از ما گرفت اما چه نازیبا گرفت
♡ خـواب هـایم بـوی تـن تـو را مـی دهـد ♡ ♡.......... نـکـنـد آن دورتـر هـا .......... ♡ ♡.............نـیـمـه شـبـــ ...............♡ ♡...... در آغـوشـم مـیـگـیـری !!!!!!!!!! ♡ هفت سال پیش تو خيابون تقی آباد با يه نگاه عاشق همديگه شدیم. تو بیشتر عاشق بودی.💘 حالا دارم در به در دنبالت میگردم نمیدونم چی شد یهو همه چی به هم ریخت.💔 من حافظه مو از دست دادم. امیرم آدرس خونتون یادم نمیاد هيچي یادم نیست جز عشق زیبامون و مهربونیات😢. تو رو خدا منو پیدا کن. من دق میکنم از این همه دوری. 😭